ترجمه یک درد

فکر کنم دیگه وقت آن رسیده که برم سر یک کلاس(!).....سر کلاسی که تو هیچ دانشگاهی برگزار نمیشه (نمیدونم شایدم به حد نصاب نمیرسه!!!!)......چگونه بیابمش!.....بر فرض هم که یافتم.....غیبتهای تاکنونم را چطور موجه کنم؟!
امشب ازت یه چیز قشنگ میخوام.....من زندگی سخت می خوام.....منو با راحتی امتحان نکن.....راحتی و رفاه بهترین زمینه ها رو برای غافل شدن فراهم میکنه.....خدایا!شکرت....
خدایا! به خاطر همه سختی هایی که تا به حال پشت سر گذاشتم.....شکرت....... 

......گمگشته دیار محبت کجا رود!!!
  نام حبیب هست و نشان از حبیب نیست......

این نیز بگذرد؟!

امروز هوای دیگری دارم......چیزی گلویم را می فشارد......
باز هم غم از دست دادن یک......اما من میمانم.....میخواهم بمانم تا اینکه روزی بفهمم چرا ماندم......از ماندن گریز هست اما من نمی خواهم بگریزم. آخرمیدانی!!!.......
میگویند قرار است روزی برای اهالی قفس ستاره بیاورند.....نکند از سهم ستاره ها جا بمانم و برای من تکه ای از یک دنباله دار پیر باقی بماند!!!
خدایا!ای خدای محمد!........من بسیار هراسناکم......از ادامه زندگی در اینجا.....در بین این آدمها.....در جایی که دیگر گناه نکردن گناه است.....اما.....من باید بتازم......باید بر کج فهمی ها بتازم.......
پس.....دستم را بگیر.....دستم دراز است......من اینجام همین پایین.... نگاه کن..... آمده ام تا قطره قطره دلم را برایت گریه کنم. بار سنگینی به دوش دارم.....خسته ام از دوری......به حق محمد و آلش......« مرا دوست بدار اندک ولی طولانی »...... 
 

یا علی بن موسی الرضا

در ذهن به سراغ خاطراتی از راهی ناتمام می روم....
....یادت هست هنگام وداع.....«دخترانم اگر مرا یاد کردید برایم سه دعا کنید....اول خدا عاقبتم را به خیر کند....دوم گناهانم را بیامرزد و در آخر مرا به راه راست هدایت کند ».
او ما را نمی بیند از این رو می توان در فاصله یکقدمی او ایستاد و اشکهایی از لذت تماشایش ریخت.....آری بعضی چیزها با عقل مستدل نمیشوند اما احساس خوب می فهمدش....راستی گفتم احساس....احساسم درد میکند(!) و درمانش.......
ما دل به غم تو بسته داریم ای دوست.......
.....ما نیز دلی شکسته داریم ای دوست.

....شاید این آب روان می رود پای سپیداری
    تا فرو شوید اندوه دلی!!......پس.....
پ.ن.: مدام میگن آدرست طولانیه!احمقانه نیست؟