امروز هوای دیگری دارم......چیزی گلویم را می فشارد......
باز هم غم از دست دادن یک......اما من میمانم.....میخواهم بمانم تا اینکه روزی بفهمم چرا ماندم......از ماندن گریز هست اما من نمی خواهم بگریزم. آخرمیدانی!!!.......
میگویند قرار است روزی برای اهالی قفس ستاره بیاورند.....نکند از سهم ستاره ها جا بمانم و برای من تکه ای از یک دنباله دار پیر باقی بماند!!!
خدایا!ای خدای محمد!........من بسیار هراسناکم......از ادامه زندگی در اینجا.....در بین این آدمها.....در جایی که دیگر گناه نکردن گناه است.....اما.....من باید بتازم......باید بر کج فهمی ها بتازم.......
پس.....دستم را بگیر.....دستم دراز است......من اینجام همین پایین.... نگاه کن..... آمده ام تا قطره قطره دلم را برایت گریه کنم. بار سنگینی به دوش دارم.....خسته ام از دوری......به حق محمد و آلش......« مرا دوست بدار اندک ولی طولانی »......