بزرگترین سهمش از زندگی شاهد و وسیله خوشبخت شدن دیگرانه!
تمام دلخوشیش واسه ادامه راه
زیر سایه اون بالایی بودنه!
.....حالا هم بعد از رفتن همه
یه مهمونی تو دلش گرفته واسه اون بالایی!

دوباره باید اراده کرد
درست مثل چار سال پیش
از صفر......
.....و باید رنگ این دنیای مجازی را کمتر کرد!
تا......

انشب وقتی تنها شدم .....
دلم می خواست هیچ ادمی نبود تا بتوانم تمام دلتنگیها و دل نگرانیهایم را اشک بریزم....اما نه!!روح من نباید این چنین ارامشش را از دست میداد.....زدم به کمیل تا کمی ارام بگیرد!!....
.....خیلی چیزها تمام شد....خیلی ها رفتند.....این اغاز برای ما پایان بود......
.....نمیدونم چرا این اخر کار این مسئولیت روقبول کردم و .....
نفهمیدم چی شد که ظرف این چند روزه گذشته این همه احساس قشنگ بین ماها پیش اومد!.....ابی ِ ابی..... پاک ِ‌پاک.....
....قول داد که یه روز برام بخونه....اخرین جمله ای که گفت و رفت :« کاش ماه می دانست از این همه ستاره و سیاره ..... تنها یکی مشتری است ».....کاش می دانست......!

حس می کنم نزدیکترین ها هم دورند....
یا شاید من از اینجا دورم!
گاهی فکر می کنم واژه هایم در ادبیات نمی گنجد
.....چرا گاهی چیزی را که در میدان دید دارم نمی بینم
یا صدایی را که دیگران می شنوند......
«...نکند مسخ شده ای ! یا در برزخ به سر می بری و خود نمیدانی!....»
....فقط میدانم که حس مشترکی ندارم !!....

Every man dies....
but
....! not every man really lives
  

...دلم عجیب گرفته
خیال خواب ندارد.....

...هنوز در سفرم
   خیال می کنم در ابهای جهان قایقی است....
...هنوز تب دارم!!.....