....او رفت و من در ان لحظه با یک دنیا حرف هیچ نگفتم.... تنها سپردم که بگوید که ما اینجا چقدر غریبیم........و دلم را به او سپردم تا هر جا می رود با او باشد .....
دلم بهانه می گیرد......نیاز غریبی است.....پس من کی بیایم؟!!
نظرات 3 + ارسال نظر
آشفته در سفر شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 01:46 ب.ظ http://mehdi1360.persianblog.com

تو رفته ای شاید.. خود را بیاب

بی بی شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 06:13 ب.ظ http://www.planner.blogsky.com

سلام خوبی
خیلی قشنگ بود
ببخشید از دیرکردم
اپ کردم

غلامرضا همدانی یکشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 05:45 ب.ظ http://www.hajatrava.persianblog.com

سلام . اگر دلت کودک است به بهانه اش منگر ولیک اگر دلت مرد است بهانه اش او نیست . بهانه اش تو هستی ... یا حق

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد