امروز از صبح که زدم بیرون با خودم میگفتم خودشه امروز همون روزه..........
بیشتر از این جنبه شوخیهای روزگار رو ندارم.....دیگه توان زیستن ندارم......دیگه نمی تونم تو این دنیا دلم رو خوش نگه دارم.......مگه خودش نگفته: لا یکلف الناس الا وسعها.....
.....اصلآ این زندگی چیه که من نمی فهممش!؟هیچ ارزویی هیچ خواسته ای ازش ندارم!؟!.....اما من باید نشون بدم که طاقت دوری رو دارم .....
....وقت هم تمومه باید برگه امتحانیم رو بالا بگیرم.......
«....اتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت!!!.....»