آغازی بر یک پایان

همه چیز رنگ رفتن به خود گرفته
.....فقط مانده من......که می خواهم بمانم!!
این بار نه به خاطر تو......من امروز فهمیدم که دیگر تو را هم نمی خواهم....
شیکاگو......چه می گویم؟......دلم اهالی آنجا را می طلبد!!....نه این هم درد من نیست.....
باید رفت؟....تو به من بگو.....بروم یا برایت بمانم؟!!!
خدایا!.....دوستم بدار. نه اندک بل طولانی ......
«.....و فردا دلم مشتی از خاکستراست...می پاشم در باد و می روم از یاد ! »
نظرات 1 + ارسال نظر
bacchus دوشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 10:22 ب.ظ http://mortalkombat.blogsky.com

گاهی سخت است انتخاب بین ماندن و رفتن...هنگامی که رفتن و نرفتن هم دست اوست...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد