ترس تمام وجودم رو فرا گرفته.....ترس از آینده.....از خواستن و شکست و .....
در نهایت بازگشت......یعنی ممکنه کارم به.....نه من از ارتفاع می ترسم.....
من خوب می شم....بعدآ .....نمی خوام آرزوهام رو با خودم به گور ببرم....بیا آرزوهامو بهت
بگم که زنده به گور نشن.....من می ترسم.....فقط دعا کن اگه دوستم داری!!!
......« زیبایی را اگروصف کنی از بین می رود » ......
....او هم با نتایج فکری من موافق بود.....تغییرات درونی....بعد.....سعادت.....
بعد آرزو ......حرفهایش آرامش داشت......
تازه می فهمم تنهایی واقعی چیه!!.....
حالاست که می بینم تنها کسم کیه...باید ادب می شدم!......