کاف مثل......

ای ساربان آهسته ران که آرام جانم می رود
و ان دل که با خود داشتم با دلستانم می رود.....
.....کار همین دل بود که الان اینقدر.....نمیدونم چی بگم فقط.....
کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت.....یا رب.......
خوش به حال اونایی که عاقل بودند و امروز......حالا تا کنکورهای بعدی زندگی .....

.....عشق بازی دگر و نفس پرستی دگرست!!

عاشورای آخر

.....تشنگیم را سیراب کن!!

بگذر شبی به خلوت این همنشین درد
تا شرح آن دهم که غمت با دلم چه کرد
خون می رود نهفته ازین زخم اندرون
ماندم خموش و آه که فریاد داشت درد.....
.....روزی که جان فدا کنمت باورت شود 
دردا! که جز به مرگ نسنجند قدر مرد!!.....