ای ساربان آهسته ران که آرام جانم می رود و ان دل که با خود داشتم با دلستانم می رود..... .....کار همین دل بود که الان اینقدر.....نمیدونم چی بگم فقط..... کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت.....یا رب....... خوش به حال اونایی که عاقل بودند و امروز......حالا تا کنکورهای بعدی زندگی .....
ستاره
پنجشنبه 6 اسفندماه سال 1383 ساعت 07:47 ب.ظ
بگذر شبی به خلوت این همنشین درد تا شرح آن دهم که غمت با دلم چه کرد خون می رود نهفته ازین زخم اندرون ماندم خموش و آه که فریاد داشت درد..... .....روزی که جان فدا کنمت باورت شود دردا! که جز به مرگ نسنجند قدر مرد!!.....