در ذهن به سراغ خاطراتی از راهی ناتمام می روم....
....یادت هست هنگام وداع.....«دخترانم اگر مرا یاد کردید برایم سه دعا کنید....اول خدا عاقبتم را به خیر کند....دوم گناهانم را بیامرزد و در آخر مرا به راه راست هدایت کند ».
او ما را نمی بیند از این رو می توان در فاصله یکقدمی او ایستاد و اشکهایی از لذت تماشایش ریخت.....آری بعضی چیزها با عقل مستدل نمیشوند اما احساس خوب می فهمدش....راستی گفتم احساس....احساسم درد میکند(!) و درمانش.......
ما دل به غم تو بسته داریم ای دوست.......
.....ما نیز دلی شکسته داریم ای دوست.
خیلی جالبه منم امروز شدید یاد اون بودم.....آرامشِ صداش....(احساس می کنم احساسم رفته رو مین!!!)
خب همون طور که خواستی لینکت رو بر داشتم.
یادش بخیر....
سلام
ما تولد گرفتیم
می یای؟
موفق باشی
سلام منم احساسم درد میکنه ........ من درمون درد خودمو بلدم ولی خیلی زوده برا درمون .... هر مرضی 1 مدت زمانی می بره تا خوب شه ..... اندکی صبر سحر نزدیک است