دنیای خاکستری و کوچک ذهنم را
به ابدیت پیوند داده ام
تا شاید روزی روزگار به یاد اورد
که چقدر مرا حقیر شمرد......

دیگران مرا دیوانه می پندارند
و هر از گاهی داروی جدیدی برایم تجویز میکنند
اما من نسخه ها را دور می ریزم......

فکر می کردی روزی بیاید که فراموشی عالم گیر شود!
فکر می کردی روزگاری برسد که برایت دارو تجویز کنند
تا فراموش کنی ایده ال هایت چه بوده و هستند
تا ار یادت برود که روزگاری معانی عشق و درد و دلدادگی و امید را از بر بوده ای!
تا شاید بتوانی از مردم زمانه رودست نخوری 
اما نه.....
....من نمی توانم از یاد ببرم انچه را می خواستم و انچه را می خواهم
انچه را می دانسته و به دنبالش بوده ام....

حتی اگر تو برای فراموش کردن 
مرا هم از یاد ببری!!!.....    



 

نظرات 5 + ارسال نظر
غلامرضا همدانی دوشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 05:21 ب.ظ http://www.hajatrava.persianblog.com

به همه چیز فکر می کردم جز اینکه یه روزی مجبور بشم دارویی رو بخورم تا فراموش نکنم ...

جاناتان سه‌شنبه 18 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 12:19 ق.ظ

می گویند ((عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد ))! اما باز هم بهتر ازفراموشی است !

mermaid سه‌شنبه 18 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 03:05 ب.ظ

باید بیاموزیم که با مدعی نگوییم اسرار عشق ومستی بدین سان موج خاکستری خیال به نور میگراید...

بی بی چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 11:29 ق.ظ http://www.planner.blogsky.com

سلام اپ کردم بهم سر بزن

شاپرک شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 08:19 ب.ظ

باز شد ... بهار شدی؟ ؛)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد