کاش می توانستم همه چیز را به این راحتی فراموش کنم.....
ان روز که برای اولین بار قدم در راه گذاشتی
راهی که به گمانت برگشت نداشت.....اما برگشتی .....خیلی رود....به همان نقطه اول!
کاش می توانستی از یاد بروی.....مثل هنری...رینولدز....هسلر....
من قسم خوردم......میدانم....که عشق را فراموش کنم.....عشق اینجایی را......عشق هر جایی را!
چرا از من خبر می گیری!!.......ما که عشق نمیدانیم.....ما هیچ نمیدانیم....هیچ را میدانیم.
شاید مغزم به شعاع بحرانی رسیده!!.....
افسوس که امسال اینطور می گذرد.....افسوس!!!......
(این منم که داره از یادها میره)
..
من هم مثل تو خسته ام
این سوی پل از من نیست
این سوی پل آزارم می دهند ...!!
آره...
! یه چیزایی هیچوقت از یاد نمی ره، هیچوقت...
حتی اگه مغز به شعاع بحرانی برسه ...
حتی اگه بخوای فراموش کنی!
...
حتی تو گوشه تنهاییم...!
سلام!
خوبین؟
آقا چرا نظر ما رو پاک میکنی؟
کلی زحمت کشیدم شعر سرودم!
این نظر رو پاک کنین!
ممنون
موفق باشین!
..تا ته شب حوصله کن !...
سلام رفیق عزیز . خوبی ؟! خوشحالمان کردی با آمدنت . دلتنگ شده بودیم . امیدوارم دیگه نری که دل ما بیشتر از این طاقت دلتنگی نداره . بیشتر با ما باش . یاحق
ای بابا کنکور هم که تموم شد پس چرا آپ نمی کنی؟;)
ما هیچ را هم نمی دانیم..ما کنار این هوای مه گرفته ی این سال های بی برگشت ، دو دست مان را به نشانه ی گرمای آخرین دوستی ها تکان می دهیم ..کنار هم و برای هم.....نفس عمیق می کشیم و جای پای گذشته ها را نگاه می کنیم..که دارد محو می شود...