-
بی عنوان
سهشنبه 9 فروردینماه سال 1384 00:13
سلام من هم به نوبه خودم تولدتون رو تبریک میگم. عکس تازه پروفایلتون رو دیدم......دلتنگی بد جوری آزارم داد..... من تو این مدت خیلی بزرگ شدم....اما هنوزم با دیدن بعضی چیزها بی اختیار گونه هام تر میشن!!! امیدوارم هر جا هستین بهترینها رو داشته باشین.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 7 فروردینماه سال 1384 20:32
«صدای آب می آید مگر در نهر تنهایی چه می شویند!! لباس لحظه ها پاک است.....» .....چرا بعضی از ما آدمها اجازه می دهیم حضور یک نفر تمام ابعاد زندگیمون رو تحت پوشش قرار بده و اینقدر ما رو از همه چیز غافل کنه!؟.....
-
سفر
شنبه 6 فروردینماه سال 1384 19:20
چراغ خانه های ده در میان تاریکی شب سوسو می زند و نور مهتاب همه جا را روشن کرده است...... هیچ شده که بیل به دست بگیری باغچه ای بسازی و در میان آن با دستهای خودت نهالی بکاری! یا کوزه بر دوش بر سر چشمه ای روی و از آب گوارایش کوزه ات را پر کنی! .....روحت شفاف می شود و سرشار از حس پرواز.....
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 3 فروردینماه سال 1384 12:12
.....خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند و دست منبسط نور همیشه روی شانه آنهاست!.....
-
اولین حرف سال و آخرین حرف من
دوشنبه 1 فروردینماه سال 1384 18:02
« من قدر خود را بزرگ تر از آن می دانم که محبت خویش را از کسی دریغ کنم٬ حتی اگر آن کس محبت مرا درک نکند و به خیال خود سوء استفاده نماید. من بزرگ تر از آن ام که به خاطر پاداش محبت کنم و یا در ازای عشق تمنایی داشته باشم. من در عشق خود می سوزم و لذت می برم و این لذت بزرگ ترین پاداشی است که ممکن است جواب عشق من به حساب...
-
یا علی گفتیم و عشق آغاز شد!
یکشنبه 30 اسفندماه سال 1383 13:12
اینجا کربلاست.....و اینها کربلاییانند.... تو را در این جمع چه کار! « چه گویم که ناگفتنم بهتر است... » بوی عجیبی می آید....تجلی عشق.....تو اینجا بودی ای عشق.... من همه جا دنبالت گشتم!.....حتی نزد اهلش هم نبودی..... ....او می گوید: شهید زنده باش!.....و خود شهید زنده است.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 23 اسفندماه سال 1383 09:00
دیار عشق آدم عاشق می خواهد اما من که...... خیلی دلم می خواهد این سفر برای من بازگشت نداشته باشد... ولی.....بادمجان بم آفت نداره......خلاصه که ما غسلشم کرده ایم..... فقط کافیه دستت رو دراز کنی..... «....خدایا! همه آرامش می خواهند و من بی تابی همه سامان می خواهند و من بی سامانی همه سر آسوده می خواهند و من دل...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 19 اسفندماه سال 1383 19:44
......نردبان این جهان ما و منی است عاقبت این نردبان افتادنی است لاجرم آن کس که بالاتر نشست استخوانش سخت ترخواهدشکست.......
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 18 اسفندماه سال 1383 11:53
.....به حاجب در خلوت سرای خاص بگو فلان ز گوشه نشینان خاک درگه ماست......
-
آغازی بر یک پایان
دوشنبه 17 اسفندماه سال 1383 21:13
همه چیز رنگ رفتن به خود گرفته .....فقط مانده من......که می خواهم بمانم!! این بار نه به خاطر تو......من امروز فهمیدم که دیگر تو را هم نمی خواهم.... شیکاگو......چه می گویم؟......دلم اهالی آنجا را می طلبد!!....نه این هم درد من نیست..... باید رفت؟....تو به من بگو.....بروم یا برایت بمانم؟!!! خدایا!.....دوستم بدار. نه اندک...
-
به انتظارت
جمعه 14 اسفندماه سال 1383 23:38
کاش دلتنگ شقایقها شویم کاش شب وقتی که تنها می شویم با خدای یاسها خلوت کنیم کاش با چشمانمان عهدی کنیم وقتی از اینجا به دریا می رویم جای بازی با صدای موجها با صدای موجها گریان شویم!
-
شب و بیقراریهایم
جمعه 14 اسفندماه سال 1383 01:13
ترس تمام وجودم رو فرا گرفته.....ترس از آینده.....از خواستن و شکست و ..... در نهایت بازگشت......یعنی ممکنه کارم به.....نه من از ارتفاع می ترسم..... من خوب می شم....بعدآ .....نمی خوام آرزوهام رو با خودم به گور ببرم....بیا آرزوهامو بهت بگم که زنده به گور نشن.....من می ترسم.....فقط دعا کن اگه دوستم داری!!!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 13 اسفندماه سال 1383 20:14
قفل یعنی که کلیدی هست!.....
-
مجلس سوم
چهارشنبه 12 اسفندماه سال 1383 22:26
......« زیبایی را اگروصف کنی از بین می رود » ...... ....او هم با نتایج فکری من موافق بود.....تغییرات درونی....بعد.....سعادت..... بعد آرزو ......حرفهایش آرامش داشت...... تازه می فهمم تنهایی واقعی چیه!!..... حالاست که می بینم تنها کسم کیه...باید ادب می شدم!......
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 8 اسفندماه سال 1383 14:53
......حول حالنا الی احسن الحال.... و دیگر هیچ......جز سکوت.......
-
کاف مثل......
پنجشنبه 6 اسفندماه سال 1383 19:47
ای ساربان آهسته ران که آرام جانم می رود و ان دل که با خود داشتم با دلستانم می رود..... .....کار همین دل بود که الان اینقدر.....نمیدونم چی بگم فقط..... کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت.....یا رب....... خوش به حال اونایی که عاقل بودند و امروز......حالا تا کنکورهای بعدی زندگی .....
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 4 اسفندماه سال 1383 18:28
.....عشق بازی دگر و نفس پرستی دگرست!!
-
عاشورای آخر
یکشنبه 2 اسفندماه سال 1383 17:34
.....تشنگیم را سیراب کن!!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 1 اسفندماه سال 1383 10:48
بگذر شبی به خلوت این همنشین درد تا شرح آن دهم که غمت با دلم چه کرد خون می رود نهفته ازین زخم اندرون ماندم خموش و آه که فریاد داشت درد..... .....روزی که جان فدا کنمت باورت شود دردا! که جز به مرگ نسنجند قدر مرد!!.....
-
مجلس اول
پنجشنبه 29 بهمنماه سال 1383 00:24
استاد جمله ای گفت که : « خداوند تاس نمی اندازد! » .....و من تا انتها در فکر این کلام بودم.....
-
به ندای قلبم گوش بسپار
سهشنبه 27 بهمنماه سال 1383 20:56
.....بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم یارم مباد کس را مخدوم بی عنایت!!! حضرتا!روحت شاد.....
-
فصل سوم : مناظره بین عقل و عشق
یکشنبه 25 بهمنماه سال 1383 20:12
آری عقل می خواهد مرا به دست سرنوشت بسپارد و قلبم مرا به ادامه راه می خواند...... .....« عقل می گوید بمان و عشق می گوید برو »...... سید مرتضی معتقدست جایی هست که عقل و عشق یکی می شوند .....و آن زمانیست که عقل به چشمه خورشید بپیوندد...... .........پس همچنان در حیرت میان عقل و عشق خواهم ماند!!!
-
یا ثار الله
شنبه 24 بهمنماه سال 1383 10:11
محرم با خودش یه حرمت خاصی می آره..... یه حس عجیب......نزدیکی خدا...... یه جور حس شرمندگی و خاکساری...... و هر سال یه دنیا خاطره از خودش به جا میگذاره. (التماس دعا)
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 23 بهمنماه سال 1383 12:37
من سراسر تشویشم و او در برابر من...... آرام و بی صدا حرفهایم را می شنود و آشکارا می خندد......
-
با تو اما بی توام
چهارشنبه 21 بهمنماه سال 1383 23:30
مرا فریب کن و با خود ببر هر کجا خواهی...... نمیدونم می تونم یا نه......نمی تونم......همه شادند اما من مضطرب!! کمکم کن.....الان بیشتر از همیشه بهت نیاز دارم.....ای بی نیاز نیازمندان!
-
شعر گونه ای برای تو
سهشنبه 20 بهمنماه سال 1383 22:52
امروز برای من قشنگ ترین روز سال تا به حال بود برف را از میان شگفتی های طبیعت بیش از همه دوست می دارم همچنان که تو را در میان دیگر آدمیان چندی است که به نوای دل گوش سپرده ام با خود نجوامی کند پی جور چیزی است که نمی یابد و خود نمی داند چیست هر چه هست از جنس پاکی است از جنس بلور است که در این جا یافت نمی شود......
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 بهمنماه سال 1383 18:44
سلام ! گفتیم تا سال نو نشده (و محرم نیامده) ما هم یه خونه تکونی بکنیم!