-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 11 مردادماه سال 1384 19:24
نمیدانم گناهم چه بوده ! شاید از عشق ترسیدم......از اینکه تا به حال درسهای خوبی به من نداده......شاید هم نخواستم یک گذشته پر اشتباه را به یک اینده پیوند بزنم!!و اینگونه بود که عاشقیت را برای همیشه به فراموشی سپردم و شدم یک ادم معمولی......چیزی که همیشه ازش وحشت داشتم و حالا بهش عادت کردم...... دیدی اشتباه کردی!!من عمری...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 مردادماه سال 1384 17:58
.....دوباره پلک دلم می پرد نشانه چیست!!!.....
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 6 مردادماه سال 1384 14:15
روبرویم نشسته و در رابطه با روشنفکری برایم می گوید......با همان دلنشینی کلام و طنین صدایش......نمیدانم چطورست که دغدغه های ذهنی من برایش قابل تامل است!!....ربع ساعتی برایم صحبت می کند.....بیش از این فرصت ندارد!!!نتوانستم بحث را با سوالاتی که داشتم ادامه دهم. در راه فکر می کردم که...... ....چرا تنها کسی که می توانم از...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 2 مردادماه سال 1384 23:22
«....به خدا من خسته ام خیلی دلم می خواهد از اینجا، به جانب آن رهایی آرام بی دردسر برگردم آیا تو قول می دهی دوباره من از شوق سادگی...اشتباه نکنم؟!...... »
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 1 مردادماه سال 1384 13:10
....او رفت و من در ان لحظه با یک دنیا حرف هیچ نگفتم.... تنها سپردم که بگوید که ما اینجا چقدر غریبیم........و دلم را به او سپردم تا هر جا می رود با او باشد ..... دلم بهانه می گیرد......نیاز غریبی است.....پس من کی بیایم؟!!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 تیرماه سال 1384 14:15
روز به روز داره تعداد کمتر میشه ......این طوری باشه باخت رو شاخمونه!!.....دلامونو از دست دادیم....از همین حالا پیداست که از دور خارج میشیم!!......یار کمکی می خواهیم....حدود ۳۱۲ تا یا بیشتر.....چی میگم فکر کردی کی هستی!!! زلف بر باد مده تا ندهی بربادم ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم.......
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 18 تیرماه سال 1384 20:36
تلخی بعضی لحظات با هیچ چیزی از بین نمی ره و دوباره تجربه کردنشون نفرت انگیزه.......
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 17 تیرماه سال 1384 17:27
هیچ سرپناهی نیست هوا بس ناجوانمردانه سرد است!!!.....
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 14 تیرماه سال 1384 23:14
.....تو که از مزار شادی آن روزهایمان می آیی ٬ برایم یک مشت خاکِ خاطره بیاور تا آنچه از مسیر مانده است را تیمّم کنم ......
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 تیرماه سال 1384 19:24
....با عشق زمان فراموش می شود و با زمان نیز عشق!!.....
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 8 تیرماه سال 1384 12:27
«.....از اینکه از همه زیبایی ها وخاطره زن عزیز و فرزندان دلبندم گذشته ام، متأسف نیستم.....او ظرفیت نداشت.....تو به من فهماندی که خود باید پروانه میشدم.....وووو» اونطوریکه از خودم انتظار دارم به عمق این کلمات راه پیدا نمی کنم....شخصیت ایشون از ابتدا برای من یکی از اون موارد ثقیل بوده.......فکر می کنم توی این مدت گذشته...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 28 خردادماه سال 1384 13:45
امروز از صبح که زدم بیرون با خودم میگفتم خودشه امروز همون روزه.......... بیشتر از این جنبه شوخیهای روزگار رو ندارم.....دیگه توان زیستن ندارم......دیگه نمی تونم تو این دنیا دلم رو خوش نگه دارم.......مگه خودش نگفته: لا یکلف الناس الا وسعها..... .....اصلآ این زندگی چیه که من نمی فهممش!؟هیچ ارزویی هیچ خواسته ای ازش...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 خردادماه سال 1384 16:02
«....منم من میهمان هر شبت لولی وش مغموم منم من سنگ تیپا خورده رنجور منم دشنام پست افرینش نغمه ناجور نه از رومم نه زنگم همان بیرنگ بیرنگم.... بیا بگشای در بگشای دلتنگم!!!!.....» انگشتر عقیق رو هم کنار گذاشت لابد اون هم براش تکراری شد!!!!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 16 خردادماه سال 1384 16:14
....گفت در سر عقل باید بی کلاهی عار نیست!!!.......
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 خردادماه سال 1384 09:55
این روزها حس میکنم پر از هیچم!.....پر از هیچ ......و درمانی نمی یابم جز اینکه برگردم به جایی که دوران نوجوانیم را گذرانده ام..... من که سیگار نمی کشم پس چرا اینگونه زندانیم!!! ....دلش ارزوی یک شاخه گل را دارد.....بیچاره دلش!!!....
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 خردادماه سال 1384 12:53
توی این روزهای آخر سعی می کنم کمتر به چیزهای دوروبرم توجه کنم شاید چون این طوری راحت تر می تونم فراموششون کنم!! این روزها روزهای آخر است........
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 خردادماه سال 1384 09:38
....و..... من همان نامه افتاده به خاک از کف خویشتنم. نمیدونم شاعر چه دردی می کشیده که گفته : « هر کسی از ظن خود شد یار من..... » اما میدونم که مدتهاست خیلی واژه ها برای من معنایی ندارن.....درد؟!!!!!
-
و من هنوز گرفتار ان نخ تسبیحم !
پنجشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1384 13:16
مثل اینکه مغزم پوسیده......اخه بوی گندش داره خفم می کنه ! نصیحتهایی که در اخر بهم کرد قضیه رو طوری برام زنده کرده که گویا همه اون مدت توی دیروز اتفاق افتاده......« .....به خاطرش از خودت نگذر اما فرصت زیادی نداره.....مبادا یه اشتباهت این فرجه رو هم بگیره.....دیگه فرصت دیگه ای نمیدن ها!.....به خاطر خودت .....»...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1384 13:54
....سعی کن تعلقاتت تو زندگی اونقدر باشه که به محض اینکه خطری تهدیدت کرد بتونی در عرض کمتر از سی ثانیه همه چیز رو رها کنی و خودتو نجات بدی..... این قدری از دیالوگ یه فیلم وسترنه..... اما بعضی اوقات هر قدر هم بخوای نمی تونی بگذاری و بگذری.....نمی دونم چطور بعضیها اینقدر می تونن خوب باشن که هر وقت باهاشون حرف میزنی کلی...
-
یا حق
یکشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1384 14:07
تو ذهن خیلی از ادمها بدها و خوبها سوان. یعنی یه عده رو تو دسته خوبها قرار میدن و عده دیگرو.....کاملآ مثل صادر کردن حکمهای کلی که معمولآ بی منطق و اساسه......و خدا اون روز رو نیاره که جزو ادم بدا باشی واسشون. اونوقته که هر کاری کنی دیگه فایده نداره. البته فکر میکنم این قضیه به اون اشخاص هم بر میگرده. شاید این چیزها...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 16 اردیبهشتماه سال 1384 22:55
علیرغم اینکه از این اگاهم که خیلی خیلی چیزهایی هستن که من هنوز نمیدونم اما فکر می کنم اقلآ تو چند سال اخیر چیزهایی از این زندگی دستگیرم شده که همشون واقعآ میگم عنایتی بوده که شامل حال من شده......و همین موضوعه که انتخاب رو برات مشکل می کنه.....ترس از دست رفتن احتمالی اینها و ..... * یاد من باشد فردا بروم باغ حسن گوجه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 10 اردیبهشتماه سال 1384 12:28
«....روزگار چکش رو بلند کرد و روى میز کوبید. حکم صادر شد : فراموش کن. » از خود بیزار می شوم هر گاه که می دانم کسی به من می اندیشد.... ......و در میان این سندروم امد و شد ادمها این روح من است که دچار «خوردگی» می شود. باید بیش ازاین برای امرزش روحمان دعا کنیم.
-
انا لله و .....
دوشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1384 22:23
روح او هم به معبود رسید معنای جاذبه این است که به قولی شاید نیوتن هم ان را نمی دانست اما حالا.... نامش من را به حال و هوای دوکوهه می برد.... اشفعنا!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1384 18:55
امسال اردیبهشت هم صفای همیشگی رو نداره.....اونم داره هوای دل انگیزش رو از ما دریغ می کنه.....یادت هست بادهای اردیبهشتی را .....من آخر نفهمیدم تو واقعآ برای چی اینقدر این ماه رو دوست داشتی.....اردیبهشتی که شومی آمدن مرا با خود به همراه دارد و امروز.....کسی امروز را به یاد نداشت......یا شاید هم داشت و........آری مرا...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1384 22:32
عجیبه که این اواخر ما آدمها - موجوداتی که در مقام خود داعیه داران گزافه گویی هستیم - گرفتار دردی بزرگ از نوع فراموشی شده ایم. ما حتی بعضی اوقات انسان بودن را هم فراموش می کنیم . گاهی یادمان می رود بقیه هم انسانند و همه از زندگی کردن حق مساوی دارند. یادمان می رود از کجا آمدیم و به کجا می خواهیم برویم......چی بودیم و چی...
-
ترجمه یک درد
شنبه 27 فروردینماه سال 1384 20:45
فکر کنم دیگه وقت آن رسیده که برم سر یک کلاس(!).....سر کلاسی که تو هیچ دانشگاهی برگزار نمیشه (نمیدونم شایدم به حد نصاب نمیرسه!!!!)......چگونه بیابمش!.....بر فرض هم که یافتم.....غیبتهای تاکنونم را چطور موجه کنم؟! امشب ازت یه چیز قشنگ میخوام.....من زندگی سخت می خوام.....منو با راحتی امتحان نکن.....راحتی و رفاه بهترین...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 25 فروردینماه سال 1384 21:01
......گمگشته دیار محبت کجا رود!!! نام حبیب هست و نشان از حبیب نیست......
-
این نیز بگذرد؟!
دوشنبه 22 فروردینماه سال 1384 21:29
امروز هوای دیگری دارم......چیزی گلویم را می فشارد...... باز هم غم از دست دادن یک......اما من میمانم.....میخواهم بمانم تا اینکه روزی بفهمم چرا ماندم......از ماندن گریز هست اما من نمی خواهم بگریزم. آخرمیدانی!!!....... میگویند قرار است روزی برای اهالی قفس ستاره بیاورند.....نکند از سهم ستاره ها جا بمانم و برای من تکه ای...
-
یا علی بن موسی الرضا
شنبه 20 فروردینماه سال 1384 19:25
در ذهن به سراغ خاطراتی از راهی ناتمام می روم.... ....یادت هست هنگام وداع.....«دخترانم اگر مرا یاد کردید برایم سه دعا کنید....اول خدا عاقبتم را به خیر کند....دوم گناهانم را بیامرزد و در آخر مرا به راه راست هدایت کند ». او ما را نمی بیند از این رو می توان در فاصله یکقدمی او ایستاد و اشکهایی از لذت تماشایش ریخت.....آری...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 19 فروردینماه سال 1384 17:41
....شاید این آب روان می رود پای سپیداری تا فرو شوید اندوه دلی!!......پس..... پ.ن.: مدام میگن آدرست طولانیه!احمقانه نیست؟